«معلمین میگویند حقوق یک دبیر لیسانسه کمتر از حقوق یک مستخدم جزء در سازمان برنامه یا شرکت ملی نفت است و ما خودمان مکرر نوشتیم که حقوق یک معلم کمتر از حقوق یک راننده دولتی و به مراتب کمتر از یک راننده تاکسی است. یک لیسانسه در وزارت فرهنگ ماهی ۴۰۰ تومان میگیرد ولی لیسانسه دیگر با همان تحصیلات و پایه معلومات در یک سازمان دولتی دیگر ۲۵۰۰ تومان دریافت میکند»
این بخشی از بیانیه باشگاه مهرگان یا همان مجمع صنفی معلمان در ۱۸ بهمن ۱۳۳۹ است که در اعتراض به ارسال لایحه «اشل حقوقی جدید فرهنگیان» توسط دولت شریف امامی به مجلس صادر شده بود. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ معلمان دست به اعتصاب زدند و در جریان این اعتراض، رئیس کلانتری بهارستان با اسلحه کمری خود برسر ابوالحسن خانعلی دبیر فلسفه و عربی دبیرستان جامی شلیک کرد و این دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه تهران را به شهادت رساند.
اعتراض صنفی معلمان البته در آن مقطع بی نتیجه نماند و دولت شریف امامی سقوط کرد و توفیق حداقلی به دست آمد. اینک بعد از حدود شش دهه از آن اتفاقات، وقتی مطالبات صنفی معلمان را مرور میکنیم تنها عدد حقوقها به دلیل آثار تورمی تفاوت کرده اما مبانی خواستههای معیشتی آنان تغییری نکرده است.
اردیبهشت ۱۳۵۸ وقتی شهید مطهری به عنوان نظریهپرداز انقلاب ترور و مجددا این تاریخ در تقویم به نام روز معلم ماندگار شد؛ جایگاه گفتمان فرهنگی و ضرورت پرداختن به مساله تربیت در مدارس نیز رونق دوچندان گرفت. با این حال داستان غمانگیز توسعه نامتوازن چندین دهه است که گریبان متولیان و برنامهریزان را گرفته و فراتر از شعارها و آرزوها شاهد تحول چشمگیری در آموزش و پرورش نیستیم. اینکه تخصیص هرگونه اعتباری در این حوزه را باید به مثابه سرمایهگذاری دانست؛ از آن دست گزارههایی است که حرفش زیبا و عملش سخت است.
آن گروه از مردم که توانایی مالی دارند حساب خودشان را از سیستم آموزش و پرورش جدا کرده و فرزندانشان را با هزینههای گزاف به مدارس غیردولتی می فرستند که سیطره آموزشی و تربیتی رسمی حاکمیت در کمترین حالت ممکن است و باور دارند که این مسیر به صلاح فرزندانشان نزدیکتر است و خودشان را از دعوای ندارهای سیستم آموزشی جدا کردهاند.
نمی دانم آیا فرزند مسئولی وجود دارد که در دو دهه اخیر تحصیلات خود را در مدارس دولتی آغاز و به پایان رسانده باشد که اگر باشد تجربیاتش شنیدنی و شجاعتش ستودنی است.
در این روزگار تغییر یافته، معلمی یکی از سختترین شغلهاست و چه بسیارند آموزگاران و معلمان متعهدی که با نیروی باور و اعتقاد خود در سختترین شرایط و دورافتادهترین مناطق، بدون انتظار دیده شدن به کار خود مشغولند. معلمی در تنگنای منزلت و معیشت سالهاست که گرفتار است. از یکسو هم در حق معیشت و منزلت معلمان از سوی نهادهای تصمیمگیر جفا میشود و پیگیری مطالبات صنفیشان مستلزم پرداخت هزینه است و هم دیگر زمانه سعدی نیست که مردم معلم «ترشروی تلخ گفتار، بدخوی مردم آزار، گدا طبع ناپرهیزگار که جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار» را در نهایت قدر بنهد و انتظارشان از معلمان این است که «پارسای سلیم، نیک مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی» باشند. و ای بسا در پارهای از موارد آنچه از زمان شیخ اجل تا امروز خیلی تغییر نکرده رفتار با چنین معلم پارسایی باشد که «به اعتماد حلم» او هم درس نخوانند و اغلب اوقات به «بازیچه فراهم» نشینند.
با این حال دیگر نسل جدید باور ندارد که «جور استاد به ز مهر پدر» است و این همان درسی است که از قضا معلمان آزاده خود به فرزندان این مرز و بوم میدهند که جور و ستم از جانب هر فرد خواه پدر باشد یا استاد یا هر فرد و نهادی خطاست.
۱۳۹۸/۰۲/۱۲
- نویسنده : محمد گلزاری
- منبع خبر : روزنامه شرق
Monday, 18 January , 2021